خان ظالم و مردم فقیر
در اعماق دشت پهناور، روستایی محقر به نام دهکده یوسف آباد آرمیده بود. مردمی ساده و فقیر در این دهکده زندگی میکردند که روزگار خود را با کشاورزی و دامداری میگذراندند. اما سایه ظلم و ستم خانی سنگدل بر سرشان سنگینی میکرد.
خان یوسف، حاکم ظالم دهکده، با بیرحمی تمام بر مردم ستم میکرد. او زمینها و حاصل دسترنج مردم را غصب میکرد و با بیعدالتی تمام بر آنها مالیاتهای سنگینی وضع میکرد. مردم دهکده در رنج و عذاب به سر میبردند و هیچ راهی برای رهایی از چنگال ظلم خان نمیدیدند.
اما در میان این مردم، جوانی شجاع و دلاور به نام یوسف زندگی میکرد. یوسف که از ظلم و ستم خان به ستوه آمده بود، تصمیم گرفت تا برای رهایی مردم دهکده کاری انجام دهد. او با جمعآوری گروهی از جوانان روستا، شبی تاریک به قلعه یوسف خان یورش بردند.
نبردی سخت و نفسگیر بین یوسف و یارانش و نگهبانان قلعه درگرفت. سرانجام با شجاعت و دلیری یوسف و یارانش، نگهبانان قلعه شکست خوردند و یوسف خان به اسارت درآمد.
خبر آزادی دهکده از چنگال ظالم در تمام دشت پیچید و مردم با شور و شعف به استقبال یوسف و یارانش شتافتند. یوسف به عنوان رهبر جدید دهکده انتخاب شد و با عدالت و تدبیر خود، دهکده یوسف آباد را به مکانی آباد و سرسبز تبدیل کرد.
از آن پس، یوسف به عنوان نمادی از شجاعت و عدالت در میان مردم شناخته میشد و داستان رشادت او سینه به سینه نقل میشد. مردم دهکده یوسف آباد هرگز ظلم و ستم خان یوسف را از یاد نبردند و همیشه قدردان شجاعت و فداکاری یوسف و یارانش بودند.