داستان پادشاه عاشق
در سرزمینی دور، پادشاهی جوان و نیکوکار به نام شهریار حکومت میکرد. شهریار قلبی مهربان و روحی بزرگ داشت و همیشه در تلاش بود تا رفاه و عدالت را برای مردم خود به ارمغان بیاورد.
روزی، شهریار در سفری به یکی از روستاهای قلمرو خود، دختری زیبا و ساده به نام مریم را دید. مریم با وجود فقر و سختی زندگی، روحی شاد و قلبی پاک داشت. شهریار از همان لحظه اول شیفته مریم شد و عشقی عمیق در قلبش ریشه دواند.
اما عشق شهریار به مریم آسان نبود. او یک پادشاه بود و مریم دختری روستایی. دربار سلطنتی با این ازدواج مخالف بودند و معتقد بودند که مریم شایسته همسری پادشاه نیست.
با وجود تمام مخالفتها، شهریار از عشق خود به مریم دست نکشید. او با شجاعت و قاطعیت در مقابل مخالفان ایستاد و سرانجام با مریم ازدواج کرد.
عشق شهریار و مریم به افسانهای در سراسر سرزمین تبدیل شد. آنها با یکدیگر زندگی شاد و پرمحبتي را آغاز کردند و در کنار هم برای آبادانی و رفاه مردم تلاش میکردند.
حکومت شهریار و مریم سرشار از عدالت و مهربانی بود. آنها فقر و ظلم را از بین بردند و به مردم زندگی بهتری هدیه دادند. عشق و فداکاری آنها الهامبخش مردم بود و سرزمینشان را به بهشتی آباد و پررونق تبدیل کرد.