
وصیت مادر
شبی که مادر عارف چشمانش را برای همیشه بست، دنیا برای عارف تاریک شد. صدای قلبی که سالها برایش میتپید، خاموش شد و خانهای که همیشه بوی مهربانی میداد، در غم فرو رفت. پس از مراسم خاکسپاری، وقتی که همه رفته بودند، عارف در اتاق مادر با خاطره هایش تنها ماند.
عارف در گوشهای نشسته بود و در زیر توشک خواب مادرش وصیت نامهی را دریافت و به وصیتنامهای که مادرش برایش گذاشته بود، نگاه اشکبار کرد. دستان لرزانش نامه را باز کرد و با چشمانی پر از اشک خواند: پسرم، اگر میخواهی بعد از من، هر روز برایم دعا بفرستی و روحم آرامش یابد، فقط درخت بکار. هر درختی که به زمین هدیه بدهی، انگار برایم فاتحه خواندهای و خیرات کردهای چون هر برگی که در نسیم میرقصد، ذکر خدا را به زبان میآورد و هر سایهای که انسان و پرندهای را پناه میدهد، صدقهای است که به روح من میرسد. کاشتن یک درخت یعنی بخشیدن زندگی، و این زیباترین دعا برای یک مادر است.
عارف نامه را بارها و بارها خواند. هر جمله، مثل جرقهای در قلبش روشن شد. آن شب تصمیم گرفت وصیت مادرش را عملی کند. فردای آن روز، اولین نهالش را در باغچهی خانهشان کاشت. روزها گذشت و او هر روز نهالهای بیشتری کاشت. در کوچهها، در زمینهای خشک، کنار جادهها و حتی در حیاط مکتب قدیمیاش.
چندین سال بعد، محلهای که زمانی خشک و غبارآلود بود، کمکم تغییر کرد. پرندگان بازگشتند، هوای تازه جای گرد و خاک را گرفت، تابستانها دیگر مثل قبل سوزان نبود و کودکان در سایهی درختان بازی میکردند. مردم به سایههای درختان پناه میآوردند، رهگذران از میوههایش بهره میبردند و هر کس که زیر درختی مینشست، برای مادر عارف فاتحه میخواند.
روزی، پیرمردی که همیشه زیر یکی از درختان عارف نشسته بود، دستی بر تنهی درخت کشید و گفت: خدا مادرت را بیامرزد پسرم، هر باری که زیر سایهی این درخت استراحت میکنم، دعایش میکنم. عارف این جمله را هر روز، از دهان دهها نفر دیگر هم میشنید.
سالها بعد، وقتی به باغ سبز و سرزندهای که خودش ساخته بود، نگاه کرد، عارف فهمید که وصیت مادرش نه فقط برای خودش، بلکه برای همهی دنیا هدیهای بود. هوایی که تازهتر شده بود، لبخندهایی که از خنکای سایهها آرامش میگرفتند، و دعاهایی که برای مادرش جاری بود، همه نشانههایی از این حقیقت بودند که یک نهال، فقط یک درخت نیست؛ بلکه زندگی است، رحمت است، و صدقهای است که هرگز قطع نمیشود.
ای مردم عزیز! کاشتن یک نهال، تنها فرو بردن یک دانه در خاک نیست، بلکه کاشتن امید، زندگی و مهربانی است. درختی که امروز میکارید، فردا سایهای برای کودکان، هوایی پاک برای تنفس، و پناهگاهی برای پرندگان خواهد شد. هر برگی که در باد میرقصد، گواه نیکی شماست و هر سایهای که انسان و حیوان را پناه میدهد، صدقهی جاریهای است که نام شما را در کتاب اعمالتان ثبت میکند.
بیایید با دستان خود، زمین را زنده کنیم، هوا را پاک کنیم و برای نسلهای آینده، جهانی سبزتر و سالمتر به یادگار بگذاریم. نهال بکارید، چون هر درخت، یک دعا، یک رحمت، و یک گام به سوی بهشت است.
به یاد عزیزان رفته و مغفورهای تان، نهالی بکارید؛ چون هر برگ، دعایی میشود که به آسمان ها رفته و روح شان آرامش مییابد
نویسنده
انصارالله برهان