مصاحبه ها

مصاحبه خبری با یکی از کودکان کار در هرات

محمد نام دارد، حدود هفت یا هشت ساله بیشتر نیست، در حالی‌که در پیاده‌روی عمومی پاهایش را دراز کرده دمپایی‌های خود را جفت کرده و به یک طرف گذاشته است با سرپوش‌های قوطی نوشابه و پیپسی بازی می‌کرد که توجه من را جلب کرد.
رفتم نزدیک سلامی کردم، نیم نگاهی کرد و لبخند زد، دوباره سرش را پایین انداخت به بازی کردن‌اش ادامه داد.

ساعتم را نگاهی انداختم دیدم هنوز اول صبح هست و هفت نشده، از محمد پرسیدم ساعت چند از خانه بیرون شدی؟
گفت :« به محض روشن شدن هوا از خانه بیرون می‌شوم با گونی خود و تا شام بوتل و قوطی جمع می‌کنم.»
از او پرسیدم قوطی‌ها را برای چه جمع می‌کنی؟
در پاسخ با لبخند تلخی گفت:« خب میبرم خانه دیگه اینم گپی هست؟»
کمی خواستم صمیمی‌تر صحبت کنم با او اما انگار از چیزی ترس داشت.
گفتم: صبحانه خوردی؟
نه!
گفتم: می‌خواهی با من صبحانه بخوری؟
نه!
باز از او درباره مادر و پدرش پرسیدم، همانطور که مشغول بازی کردن‌اش بود، گفت:« هم مادر و هم پدرم به خانه هستند.»
پرسیدم: پدر جانت کار می‌کند؟
در جوابم فقط لبخند زد!
در جریان صحبت کردن مشغول بازی بود و هیچ نگاهی به اطراف خود نمی‌کرد، خیلی سرد و کوتاه جواب می‌داد و واضح بود دوست ندارد این مکالمه ادامه پیدا کند.

بسیار زیاد کنجکاو زندگی این کودک شدم، چه چیزی در وجود او بود که مانع حرف‌زدنش می‌شد؟
می‌دانستم با هربار سوال پرسیدن معذب‌تر می‌شود و دوست ندارد که جواب بدهد.

محمد که هنوز طفل هست اسباب بازی‌هایش چیزهایی هست که از داخل سطل‌های آشغال و خیابان‌ها پیدا می‌کند، او در آرزوی رفتن به مکتب و داشتن یک دنیا و زندگی کودکانه درحال رشد کردن و قد کشیدن در کوچه پس کوچه‌های شهر هرات می‌باشد.

فاطمه لشکری
خبرگزاری توانا

مطالب مشابه

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button