“در یک جامعه سالم، حکومت باید خدمتگزار مردم باشد و برای تأمین رفاه و آسایش آنها تلاش کند. اما در برخی موارد، قدرت به جای خدمت به مردم، بر آنها تحمیل میشود و نیازها و خواستههای مردم در اولویت قرار نمیگیرد. در چنین شرایطی، مردم با مشکلات عدیدهای مواجه میشوند که از جمله آنها میتوان به افزایش هزینههای زندگی، کاهش کیفیت خدمات عمومی و محدودیت آزادیهای فردی اشاره کرد.”
آوا در دهکدهای کوچک و خشکیده زندگی میکند. روزی که سهمیه آب خانوادهشان تمام میشود، او تصمیم میگیرد به دنبال راهی برای پیدا کردن آب باشد. در این جستجو، آوا با افراد مختلفی آشنا میشود که هر کدام داستانی برای گفتن دارند: پیرمردی که خاطرات روزهای پرآب را برایش تعریف میکند، زنی که به خاطر کمبود آب فرزندش را از دست داده است و جوانی که به گروهی مخالف حکومت پیوسته است.
در طول سفرش، آوا با چالشهای مختلفی روبرو میشود. از بیابانهای خشک و طوفانهای شن گرفته تا موانع ایجاد شده توسط حکومت. او باید از هوش و ذکاوت خود برای فائق آمدن بر این مشکلات استفاده کند. در این مسیر، آوا به این باور میرسد که تنها راه نجات، متحد شدن مردم و مبارزه با حکومت ظالم است.آفتاب سوزان بر پوست آوا میتاخت. لبهایش خشک شده بود و گلویش از تشنگی میسوخت. به آسمان بیابر خیره شد و با حسرت به یاد روزهایی افتاد که ابرها باران میباریدند و آب همه جا جاری بود. اما حالا، آب به کالایی کمیاب و گرانقیمت تبدیل شده بود. حکمرانان، با احتکار آب، مردم را به زانو درآورده بودند و هر روز بر قیمت آن میافزودند.